بالاتر از سیاهی



هنوز نمیدانم عشق واقعی چیست؟به نظرم عشق فقط یک فریب است.برای سرگرم کردن روح ناآرام انسان .

هر کس با نگاه خود از عشق حرف میزند؛کشیش ها،آگهی هایه تبلیغاتی،نویسندگان و تمداران،و بقیه اقشار مردم.

من از این کلمه که در زبان همه میچرخد متنفرم

(دقیقا عین من:)).

سعی میکنم از این کلمه زیاد استفاده نکنم و به خودم بگویم، آنچه که جسم و قلبم را آشفته میکند نامش عشق است!

.

زندگی با پدرت تنها یک نتیجه برای من داشت و آن هم این که دانستم هیچ چیز به اندازه جذب دو موجود به طرف هم  نمیتواند آزادی را از آنها سلب کند؛ زیرا این باعث میشود که خود را فراموش کرده و همه حقوق و عزت نفس و ازادیمان را از دست بدهیم.

.

 و اینکه دانستم چون خودت را دوست نداری به دنبال کمبودهایت در دیگری هستی و یا شاید به دنبال راهی برای نجات از تنهایی و بی کسی

از نظر خیلی ها این ها همان عشق هستند، اما از نظر من عشق . .

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

اوریانا فالاچی.


پ.ن:عنوان؟ منم نمیدونم چیه. 

نظر من فعلا! اینه هیچ وقت معنایه واقعیش بین آدما رخ نمیده.پس شاید هیچ وقت نفهمم چیه:)

پ.ن:

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

کتاب خوبیه کلا:) پیشنهاد میشود@


مواقعی هست که کودکان زندانیان بی گناهی به نظر می آیند که نه به مرگ بلکه به زندگی محکوم اند. گرچه کاملا نسبت به معنایه مجازات خود ناآگاهند‌.ص101

.

هر بار خواستم به کسی نزدیک بشم از خودم دور تر شدم.
ص 111

درمان شوپنهاور

پ.ن1:
وی آنقدر سکوت کرده که دارد به حرف نزدن عادت میکند‌!
( اندر مصائب کتابخانه نشینی!)

پ.ن2:
واتسون! اتفاقا چیزهایه واضح همیشه دشوارند!
چیزهایه پنهان زودتر به چشم می آیند.
شرلوک هولمز علیه دراکولا
.
و

بیا و  زنده شو ای ماه.

دریافت



هر "چنان بود" را
به صورت "من چنین خواستم" باز آفریدن؛ 
این است آنچه من نجات می نامم.
درمان شوپنهاور ص32.
پ.ن:
شخصیت هایه کتاب هایی که اخیرا خوندم یا در دست خوانش هستن رو نگاه میکنم:
هانس شینز(عقاید یک دلقک)منزوی
نیچه (وقتی نیچه گریست)منزوی
فیلیپ(درمان شوپنهاور)منزوی
شوپنهاور(درمان شوپنهاور)منزوی
آنتوان روکانتن(تهوع)منزوی
کی ؟منزوی
چی؟منزوی
کجا؟منزوی
خلاصه ی عده منزوی  دور منن؛
.

آیا به انزوا علاقه مندید؟ چرا؟(:

هنوز نمیدانم عشق واقعی چیست؟به نظرم عشق فقط یک فریب است.برای سرگرم کردن روح ناآرام انسان .

هر کس با نگاه خود از عشق حرف میزند؛کشیش ها،آگهی هایه تبلیغاتی،نویسندگان و تمداران،و بقیه اقشار مردم.

من از این کلمه که در زبان همه میچرخد متنفرم

(دقیقا عین من:)).

سعی میکنم از این کلمه زیاد استفاده نکنم و به خودم بگویم، آنچه که جسم و قلبم را آشفته میکند نامش عشق است!

.

زندگی با پدرت تنها یک نتیجه برای من داشت و آن هم این که دانستم هیچ چیز به اندازه جذب دو موجود به طرف هم  نمیتواند آزادی را از آنها سلب کند؛ زیرا این باعث میشود که خود را فراموش کرده و همه حقوق و عزت نفس و ازادیمان را از دست بدهیم.

.

 و اینکه دانستم چون خودت را دوست نداری به دنبال کمبودهایت در دیگری هستی و یا شاید به دنبال راهی برای نجات از تنهایی و بی کسی

از نظر خیلی ها این ها همان عشق هستند، اما از نظر من عشق . .

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

اوریانا فالاچی.


پ.ن:عنوان؟ منم نمیدونم چیه. 

نظر من فعلا! اینه هیچ وقت معنایه واقعیش بین آدما رخ نمیده.پس شاید هیچ وقت نفهمم چیه:)

پ.ن:

{نامه به کودکی که هرگز زاده نشد}

کتاب خوبیه . پیشنهاد میشود:)


مواقعی هست که کودکان زندانیان بی گناهی به نظر می آیند که نه به مرگ بلکه به زندگی محکوم اند. گرچه کاملا نسبت به معنایه مجازات خود ناآگاهند‌.ص101

.

هر بار خواستم به کسی نزدیک بشم از خودم دور تر شدم.
ص 111

درمان شوپنهاور

پ.ن:

بیا و  زنده شو ای ماه.

دریافت



دستمو گذاشتم زیر سرم و زل زدم به سقف.
سقفی بی پنکه!بی پنکه سقفی(*)
گوش میدم به چنگیز‌.‌
هوایه اتاق نسبتا معتدله‌‌‌‌.ولی دستام یخ کردن.
دست چپم که انگاری استخونش قندیل بسته.درد داره‌.
یاد صبح می افتم بابا اومده بالا سرم میگه:
قله قله قله. پاشودیره.میگم باشه الان. پاشدم دیگه
(چشمامم باز نکردم هنوز)
دیره خب.میگم باشه الان
تورو به روح این! پاشو.(سکوت)
همون طور که چشمو دارم بازم میکنم و دستمو میبرم سمت میز که عینکم رو ور دارم میگم این کیه؟؟؟
که دیدم .
تابلوعه عکسه دکتر حسابی رو اورده کنارم.
(وی یک پوزخندِ پیروزمندانه! میزند و میرود.|:)
.
یاد خواب دیشب.
آیت الله حق شناس برام نامه فرستاده بود.
ولی یادم نیست چی تویه نامه بود.حس میکنم(!|:)
یه عزیزم! توش بوددیگه هیچی یادم نیست.
و یاد خواب چند شب پیش.
یه فضایه خالی.همه چی سفید .
انگاری هیچ چیزی نبود.
ولی من میدونستم که خودم هستم.
یه کاغذ یهو اومد تو دستم .
همش سفید بود فقط یه یه کلمه روش بود.
خطش کمرنگ و شکسته بود.سخت بود خوندنش برام.
با خودم گفتم:
چی؟چی نوشته؟؟ ترکیه؟؟تُرکیههه؟
ینی چی ترکیه؟:/
نههههه ترکیه نیس! تزکیه است!
تزکیه!
تزکیه؟!!؟؟!
.

پ.ن:

بغض.بغضِ خیابونای بی عابر


دریافت


(*)=شکر که نداریم پنکه سقفی.میگن میگرن میاره!


:-|

nساعت تحمل.

تحمل سیاه چاله ای که کمبود اکسیژنش انقدر محسوس و کمر شکنه که سقف، فرو ریزش رو میپذیره. فقط برای خِفتِ نفس کشیدن!

تحمل لبخند هایی زرد؛ که پشتشون حسادتِ قرمز ،سبز شده. .

(از یه جایی به بعد دیگه لبخند هم نمیزنن. ی نگاهی که دیوانه وار فریاد میزنه: دوست دارم خَفَت کنم!)
تحمل آدم! های غیر قابل تحمل!
و گرمای بو گندو!
.

بازم الحمدلله هستن افرادی مثه جناب چاووشی که با نورشون ما عقده ای ها رو در این کویر وحشی کمی آرآم تر کنند.


و البته  کتاب هام!
اونام منو میفهمن.و برام حرف‌میزنن.
اونام خوبن. آررره! خیلی خوبن(:



:)

جانی پُراز زخمِ به‌چرک درنشسته_
چنینم.

اما فردای تو چه خواهد بود گر به‌ناگاه
هم در این شبِ بی‌تسلا
پلاس برچینم؟_
تداومِ بی‌علاجِ دلشوره‌یی سمج
یا طنینِ سرگردانِ لطمه‌ی صدایی تنها؟

 

هر چند صدا بر آب خواهد غلتید
و آب بر خاک می‌گذرد
که پژواکی‌ست پُراعتماد
از بشارتِ جاودانگی.


وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ ۸۷


و ذوالنون را [یاد کن] آنگاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما هرگز بر او قدرتى نداریم تا در [دل] تاریکیها ندا درداد که معبودى جز تو نیست منزهى تو راستى که من از ستمکاران بودم (۸۷)


سلام!
عیدتون پیشاپیش مبارک باشه .
آرزو میکنم که سال 98 سرشار از خیر و برکت و خوشبختی و تحولات مثبت برای هممون باشه.
.
لطفا برای ما کنکوریا دعا کنید.خصوصا پشت کنکوریا(:
که خلاص شیم از شر این برزخ لعنتی! و برسیم به جایی که دوست داریم و صلاحمون در آن نهفته است!(:
.

لازم میدونم از همه عزیزانی که خیلی به من لطف داشتن، و سعی کردن به هر شکل به من کمک کنن،تشکر کنم:)

.

امیدوارم با خبر های خوب برگردم!

.

فعلا!(: 


:-)

میدانی یک روز مادربزرگم به من چه گفت؟
گفت در انجیل خوانده است،
خداوند در عرش اعلا نشسته و به مردمی که به او توجه ندارند می‌خندد.!
گفتم چرا؟!(سوال کردن همیشه از پاسخ دادن آسان تر است)
گفت بسیار خب اگر خدایی ما را آفریده باشد، پس باید ما را چیزی مصنوعی بداند. ما حرف می‌زنیم، بحث می‌کنیم، می‌جنگیم، یکدیگر را ترک می‌کنیم و می‌میریم. می‌بینی؟ ما چنان هوشمندیم که بمب‌های اتمی می‌سازیم و موشک به ماه می‌فرستیم اما هیچ‌یک نمی‌پرسیم از کجا می‌آییم. ما فقط در اینجاهستیم، و هر یک در مکانی جاگیری کرده‌ایم. 

_به همین دلیل است که خداوند به ما می‌خندد؟
_دقیقا!اگر ما یک انسان مصنوعی درست کنیم هانس توماس،و این آدم مصنوعی شروع کند به صحبت کردن درباره بازار بورس یا مسابقه اسب دوانی،بدون آنکه ساده ترین و مهم ترین سوال را مطرح کند،یعنی چگونه همه چیز پدید آمده است،در این صورت حسابی خواهیم خندید،این طور نیست؟
سپس قاه قاه خندید.


!_!

امروز زودتر برگشتم خونه و بعد از مدت ها نشستم برای مامان حرف‌زدم!(؛
یکم از درسام و بعدش از "راز فال ورق" گفتم و باهم در موردش بحث کردیم.
یه قطعه از پرواز همای رو که جدیدا یابیدم رو گذاشتم و گوش نمودیم.

 که حس‌کردم خودم افسردم!(: دارم مامانمم افسرده میکنم ؛

اعصابم بهم ریخت و همای رو پَر دادم رفت و به حرف زدنم ادامه دادم.
از ایمیل دوبارم به دکتر یالوم گفتم(پررو منم بقیه ادامو در میارن! بهش گفتم میخوام بیام بشم شاگردت()گفتم منو به شخص دیگه ای ارجاع نده!و لطفا خودت بگو بهم باید چی‌کار کنم.من نه پول دارم:Dنه شغل و نه دانشگاه رفتم(حالا اون خبر نداره پشت کنکورم هستم:/ زبانمم در حد هلو تنکیوعه:/ووو)
فقط مطمئن باشید!!() بهتون ثابت میکنم میتونم بهترین دانشجوی دانشگاتون بشم!!!
خودم نمیدونم چطور شد این حرفا رو زدم!(خیلی هم به رفتن و این حرفا فکر نمیکنم) گفتم الان یه پوزخند میزنه ، زیر لب میگه چه پرروعه این:/ و ایمیلمو حذف میکنه و هیچ.
من سه صبح به وقت واشنگتن بهش ایمیل زدم ، ده یازده صبح جوابمو داد.(سرعتشون خیلی خوبه واقعا:/) ازم عذر خواهی کرده بود!و متاسف بود که کاری از دستش بر نمیاد‌.چند ساله که بازنشسته شده و از شرایطشون دقیق خبر نداره ‌.
بهم گفت برم مستقیم درخواست بدم به دانشگاه!:/
و من میدونم اونا اول nدلار پول میخوان >_< و بعدش هفت خوان رستم.

 هنوز شگفت زده ام از این میزان تواضع و احترام که در این انسان هست‌.
من نود سالم بشه، حوصله خودمم ندارم.چه برسه یه بچه پرروعه پرحرفو:/)

مادر  تاکید نمود که بر تلاشام تکیه کنم نه این تیرهایی که توی تاریکی میندازم.که منم گفتم متوجهم!

آخرشم از تغییر چند هفته اخیر گفتیم و گفت چقدر بابتش خوش حاله و همین برای آب شدن قند در دل قله کافی بود:)
.
پ.ن:
چقدر سختم شده از خودم و روزهام بگم!
چرا!؟:|

پ.ن:
در نهان به آنانی دل می بندیم
که دوستمان ندارند ؛
در آشکار از آنانی که دوستمان دارند
غافلیم و شاید این است دلیل تنهایی مان.
دکتر شریعتی

+

دریافت


[از تابستون 96 تا دیشب
:21ماه .]
.
بعد خوندن دعای کمیل:
(بدون اینکه به چیزی فکر کنم.)
یهو عمیقا حس کردم فعلا نمیخوام بمیرم!
میخوام زندگی کنم.

.

یکی از مهم ترین دلایلش مادرمه.

میخوام یه جوری زندگی کنم که بتونم عمیقا خوش حالش کنم.

خوب میدونم برای من خیلی بیشتر از یک مادر بوده‌خیلی بیشتر.


=گریه ام گرفت!(اما گریه نکردم)

+
داشتم اینو گوش میدادم.

دریافت

.


_من هر روز به تموم شدن فکر میکردم!(هر روز بیشتر از فرداش)

÷
چیزایی ک الآن تو ذهنم شناورن :
مامان.
[هر کسی کو دور ماند از اصل خویش 
باز جوید روزگار وصل خویش]
دعای کمیل.

×

حتی اگه برای یک مدت کوتاه این حس جدید همراهم باشه،بازم بخاطرش خوش حالم-)

+عنوان:

دریافت


بعضی وقتا به یه نتایجی میرسی که از قبل نسبت بهشون آگاهی داشتی،

البته این بار با نشونه های بیشتر و تاثیرگذار تر اونا رو میفهمی.
مثه دالتون که از قبل میدونست ماده از ذرات تجزیه ناپذیری به نام اتم ساخته شده، ولی با انجام آزمایش های بسیار از نو به آن دست یافت.
.
گروهی از آدما ، دنیا رو با چشم ایده آل هاشون نگاه میکنند.و دائم دنبال چیز هایی میگردن که نه تنها پیداش نمیکنن، خودشونم نمیدونن دقیقا چی میخوان.اینقدر کارتونی فکر میکنن:) یا شایدم اصلا فکر نمیکنن!
ولی خب حقیقت اون شکلی نیست .
برای همین هست که هرروز غمگین تر از روز قبل زندگی رو به تموم شدن

 نزدیک تر میکنن.(و شایدم زندگی رو قبل تموم شدن تموم میکنن!)

(شایدم چون فکر نمیکنند ،دائما شاد و خوش حالند.حتی اگه چیزی رو که میخوان پیدا نمیکنن:/)
.
مشخصا اگه چند درصدی از کورتکس مغز کارکنه یک جایی باید متوقف کرد این نوع نگاه رو.
باید هرچندتا چشم رو که داری، باز کنی؛که حقایق رو ببینی.
(میگن حقیقت تلخه،ولی تلخ تر از اون اینه که حقایق رو ندونی یا اینکه به خودت دروغ بگی)
بعدش اون هارو بپذیری . و بعد متناسب با شرایط وارد عمل شی‌.

پ.ن ها:
وبلاگ رو حذف زدم.ولی بعدش تجدید نظر کردم.
.
سین رو توی قلبم از دست دادم.
و رفتارم نمیتونه مطابق با احساسم نباشه،هرچقدرم که مراعات کنم.

شاید گذر زمان حسم رو دوباره به حالت قبل برگردونه.نمیدونم.!

احساسات پیچیده تر از افکارن.
.
قضاوت بقیه دیگه برام اهمیتی نداره . چون هیچ کس منو کامل نمیشناسه.
.
همیشه از تنهایی ناله ها سر میدادم.
ولی این چند وقت اخیر، فهمیدم تنهایی یکی از موهبت های الهی است،که خدا رو بخاطرش شاکرم!
.
این آهنگو دوست دارم.
هم متنش، هم ریتمش:)

دریافت


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها