!_!

امروز زودتر برگشتم خونه و بعد از مدت ها نشستم برای مامان حرف‌زدم!(؛
یکم از درسام و بعدش از "راز فال ورق" گفتم و باهم در موردش بحث کردیم.
یه قطعه از پرواز همای رو که جدیدا یابیدم رو گذاشتم و گوش نمودیم.

 که حس‌کردم خودم افسردم!(: دارم مامانمم افسرده میکنم ؛

اعصابم بهم ریخت و همای رو پَر دادم رفت و به حرف زدنم ادامه دادم.
از ایمیل دوبارم به دکتر یالوم گفتم(پررو منم بقیه ادامو در میارن! بهش گفتم میخوام بیام بشم شاگردت()گفتم منو به شخص دیگه ای ارجاع نده!و لطفا خودت بگو بهم باید چی‌کار کنم.من نه پول دارم:Dنه شغل و نه دانشگاه رفتم(حالا اون خبر نداره پشت کنکورم هستم:/ زبانمم در حد هلو تنکیوعه:/ووو)
فقط مطمئن باشید!!() بهتون ثابت میکنم میتونم بهترین دانشجوی دانشگاتون بشم!!!
خودم نمیدونم چطور شد این حرفا رو زدم!(خیلی هم به رفتن و این حرفا فکر نمیکنم) گفتم الان یه پوزخند میزنه ، زیر لب میگه چه پرروعه این:/ و ایمیلمو حذف میکنه و هیچ.
من سه صبح به وقت واشنگتن بهش ایمیل زدم ، ده یازده صبح جوابمو داد.(سرعتشون خیلی خوبه واقعا:/) ازم عذر خواهی کرده بود!و متاسف بود که کاری از دستش بر نمیاد‌.چند ساله که بازنشسته شده و از شرایطشون دقیق خبر نداره ‌.
بهم گفت برم مستقیم درخواست بدم به دانشگاه!:/
و من میدونم اونا اول nدلار پول میخوان >_< و بعدش هفت خوان رستم.

 هنوز شگفت زده ام از این میزان تواضع و احترام که در این انسان هست‌.
من نود سالم بشه، حوصله خودمم ندارم.چه برسه یه بچه پرروعه پرحرفو:/)

مادر  تاکید نمود که بر تلاشام تکیه کنم نه این تیرهایی که توی تاریکی میندازم.که منم گفتم متوجهم!

آخرشم از تغییر چند هفته اخیر گفتیم و گفت چقدر بابتش خوش حاله و همین برای آب شدن قند در دل قله کافی بود:)
.
پ.ن:
چقدر سختم شده از خودم و روزهام بگم!
چرا!؟:|

پ.ن:
در نهان به آنانی دل می بندیم
که دوستمان ندارند ؛
در آشکار از آنانی که دوستمان دارند
غافلیم و شاید این است دلیل تنهایی مان.
دکتر شریعتی

+

دریافت


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها